هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

وروجک مامان...

عزیز دل انگیز مامان... 5شنبه تولد خاله ندا بود... و خب چون توی سالن بود و همه جوونانه، نمی شد شما رو ببرم... موندی پیش مامان قشنگ... و هم دمار مامان قشنگو درآوردی هم خودتو... آخه گوگولی من، چرا دیگه با مامان قشنگ هم نمی خوابی؟ ساعت 9 و نیم بود مامان قشنگ گفت خیلی خواب می اد و میخواد بخوابوندت، و ساعت 11 و نیم بود که گفت به زوووووووووووووور خوابیدی... یعنی در این حد... آخه طفلکم گناه داری... مامان قشنگ هم... چرا اینطوری شدی؟ روز قبلشم من رفتم آرایشگاه بابا پیش شما بود، خوابوندمت و رفتم، اما 5 دقیقه بعد یکی اشتباهی زنگ خونه رو زده و شما از خواب پریدی و دیگههههههه نخوابیدی و فقطم گریه کردی و بهونه گرفتی... ناز دونۀ مامان اذیت میشی اینطوری...
3 آبان 1393
1